نمی دانم از دبیرستانم بنویسم یا از دانشگاهم … به یاد جمله ی هر چه می خواهد دل تنگت بگو می افتم …
آن گاه است که به یاد خاطرات آن روزها می افتم؛ چه روزها و زمان هایی که از دست رفت …
اما می گویند که پشیمانی سودی ندارد، درست هم می گویند.
در این زمانه ی سریع السیر دیگر نمی شود به پشیمانی هم وقت گذاشت شاید در آن دنیا !
اما دلم می گیرد، بغض گلویم را می شکند … شاید همین دست نوشته هایم وجدانم را، درونم را، تفکرم را و آنچه را که دارم و ندارمم را آرام سازد.
اما چه میشه گفت شاید … شاید … ای کاش و ای کاش [ آه و افسوس ]
… وقتی به کلماتم بر روی کاغذی که نوشته ام، می نگرم و زمانی که نوک قلم خودکارم به کلمه ی “ای کاش” می رسد؛ به یاد پیامک یکی از دوستانم می افتم:
« همیشه در زندگیت جوری زندگی کن که “ای کاش” تکیه کلام پیریت نشود! »
آوریل 14, 2012
۰ نظر