جنبش آب و خیال را
همه را
می جویم
کز سکوت بی غبار سنگ می خروشم
تا که بادی بیاید و دل ما را هم بی غبار کند
جنبش آب و خیال را
همه را
می جویم
کز سکوت بی غبار سنگ می خروشم
تا که بادی بیاید و دل ما را هم بی غبار کند
آبان ۲۳, ۱۳۹۱
صدای قطرات آب می آید، از چشمه ای ابری
که به حالم می گرید
وا پس نهادم از این روزگار
می خواهم پاهایم را استوار بر روی لغزشگاه خیال بردارم و از این پنجره تا اوج بروم.
اردیبهشت ۸, ۱۳۹۱
من می توانم از کنار پنجره یاقوت های زرد خورشید را بگیرم
من می توانم در کنار حوض، از لبش الماس های آب را بگیرم
من در کنار خاک هستم
یاقوت و الماس در دستم
می کارم دانه ی زندگی جدیدم را
می بینم از دور افق پیش رویم را
یاقوت هایم را هر صبح وام می نهم به گیاه زندگیم
الماس هایم را هرشب قرض می دهم به گیاه زندگیم
ای زندگی درخشان شو، تا دست هایم را بگیری
تا اوج آسمان ها من را به کهکشان ها برسانی
آذر ۱۷, ۱۳۹۱
۰ نظر