من غصه هایم را به او گویم
* به او که همچون ترانه ی بهاری
* * می خواند هر سحر گاهان
* * * . . .
مرا پیدا کند زین ظلمت
من غصه هایم را به او گویم
* به او که همچون ترانه ی بهاری
* * می خواند هر سحر گاهان
* * * . . .
مرا پیدا کند زین ظلمت
اردیبهشت ۲۸, ۱۳۹۱
بالهایم توان دیدن باد را ندارند
دل شکسته طوفان های سهمگین نور هستم
من در این جا زیر نور سیاه می خواهم بارش قطرات مهتاب را ببینم
من منتظرم، منتظر آمدنت
اردیبهشت ۱۹, ۱۳۹۱
مرگ بر این زندگی، ننگ بر این بیچارگی
اهرمن در من نفوذ کرده، او بر من اثر کرده!
خدایا مرا نجات بده زین منجلاب ظلمانی …!
اندیشه هایم زنگ زده اند
همه پژمرده شده اند
چاه آبی می خواهم که مرا از این بیابان خشک سیراب کند
همه ی هستی ام به فنا گذشت
وجودم تنها یک حباب آتیشن است
همه ی آرزوهایم، آرزو شده اند
سرخی قلبم از گدازه های آتشین حسرتم هستند
خرداد ۱۱, ۱۳۹۱
۰ نظر